قسمتی از مقدمه کتاب «چه کسی پنیر من را جا به جا کرد» را در ادامه میخوانید:
بسیار مشتاقم داستانی را برای شما بازگو کنم که در پس داستان «چه کسی پنیر من را جا به جا کرد» وجود دارد، چرا که این کتاب در حال حاضر چاپ شده و در دسترس همه ما قرار دارد تا آن را بخوانیم و از آن لذت ببریم و در استفاده از آن با دیگران سهیم شویم.
این داستانی است که من مدتها پیش از آن که کتاب «مدیر یک دقیقهای» را به همراه اسپنسر جانسون بنویسم، آن را از زبان او شنیده و انتظار چاپ آن را داشتم. با خود میاندیشیدم که این داستان چقدر زیباست و تا چه حد میتواند سودمند باشد.
«چه کسی پنیر من را جا به جا کرد» داستانی است دربارهی تغییراتی که در یک هزار تو (Maze) رخ می دهد. جایی که چهار شخصیت جالب در جستجوی پنیر هستند. پنیر، استعارهای است برای آن چه که ما میخواهیم در زندگی داشته باشیم. اعم از یک شغل، یک رابطه، پول، خانهای بزرگ، سلامتی، آگاهی، آرامش روحی و یا حتی ورزشی مانند دو یا بازی گلف.
هر یک از ما در مورد پنیر خود نظر خاصی داریم و در پی آن هستیم، زیرا معتقدیم اگر آن را به دست آوریم، راضی میشویم.
اغلب به آن دلبستهایم و اگر آن را از دست بدهیم یا کسی آن را از ما بگیرد، ضربهی تکان دهندهای به ما وارد میآید.
در این داستان، «هزارتو» نشانهی جایی است که شما در آن برای رسیدن به اهداف خود وقت می گذرانید: این میتواند سازمانی باشد که در آن کار میکنید، اجتماعی باشد که در آن زندگی میکنید، یا رابطههایی که در زندگی با دیگران دارید.
من داستان پنیر را که شما در صدد خواندن آن هستید در سراسر دنیا بارها در سخنرانیهایم گفتهام و به کرات از افراد شنیدهام که چه تاثیری در زندگی آنها داشته است. میخواهید باور کنید یا نه، این داستان کوچک تاکنون موجب نجات بسیاری از شغلها، ازدواجها و زندگیها شده است.
یکی از مثالهای واقعی متعلق به پارلی جونز، گویندهی برجستهی تلویزیون NBC است. او اعلام داشت که شنیدن داستان «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد» موجب نجات حرفهی او شده است. او گویندهای منحصر به فرد است، اما اصولی که او آموخت میتواند برای هر کسی مورد استفاده باشد. این است آن چه که اتفاق افتاد: چارلی در بازیهای المپیک گذشته توانسته بود به خوبی از پس مسئولیت گزارش مسابقات دو و میدانی برآید. وقتی رئیسش به او گفت از گزارشگری این مسابقات معزول شده و برای المپیکهای بعدی او را به بخش شنا و غواصی انتقال داده است، غافلگیر و ناراحت، و به این علت که به خوبی با این ورزشها آشنا نبود، مستأصل شد. او احساس میکرد از او قدردانی نشده و از این موضوع عصبانی بود، میگفت: احساس میکرد از او قدردانی نشده و از این موضوع عصبانیت رفته رفته روی هر کاری که انجام میدادم، تأثیر میگذاشت.
بعدها، او داستان «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟» را شنید.
میگفت که بعد از شنیدن آن به خودش خندیده و طرز فکر و روش خود را در برخورد با این موضوع تغییر داده است. او پی برد که رئیسش فقط «پنیرش را جا به جا کرده»، بنابر این خودش را با آن شرایط هماهنگ کرد. دو ورزش جدید را یاد گرفت و در این جریان فهمید که انجام دادن کاری جدید به او احساس جوانی بخشیده است.
چندی نگذشت که رئیسش به وضع و انرژی او پی برد و به زودی کارهای بهتری به او محول کرد. از آن پس موفقیتهای بزرگتری به دست آورد تا جایی که به عنوان یکی از مشهورترین مجریان فوتبال در تالار گزارشگران فوتبال، بخشی به او اختصاص دادند.
این، تنها نمونهای است از آن چه من تا به حال از تأثیر این داستان بر روی زندگی کاری و عشقی افراد شنیدهام.
من آنقدر به قدرت این کتاب معتقدم که یک نسخهی قبل از چاپ و انتشار آن را به بیشتر از دویست نفر که با شرکت ما کار میکنند، دادم. چرا؟ زیرا شرکت کنت بلانچارد، همچون هر شرکت بزرگ دیگر، تنها به موفقیتهای فعلیاش فکر نمیکند و میخواهد همواره خود را در صحنهی رقابت و موفقیت حفظ کند.
پنیر ما دائما در حال جا به جا شدن است.
برخلاف گذشته که ما در جستجوی کارمندانی مسئول و وفادار بودیم، امروزه به دنبال اشخاصی میگردیم که با انعطاف و نو اندیش باشند.
با این حال، همانطور که میدانید، زندگی در محیطی دائما در حال تغییر است، میتواند پر از فشار عصبی باشد مگر اینکه دیدِ خود را نسبت به تغییر عوض کنند و بتوانند آن را بهتر درک نمایند.
…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.